در دادگاه عاشقی ات انقدر چرتکه
ستاره ها را بالا و پایین کردم
تا قاضی شب  با رای هیت منصفه اش حکم به بسته شدن  چشمانم را داد

گذشتم .
از نگاه حسرت بار ستاره هایی که سو نداشتند
نوشتم.
هزاربار. نامه هایی که در دالان عشق روی دیوارهای نمناک خزه زده اش 
رد دست های کشیده شده ات موج پریشانی احوال دل زخم خورده ات را
به رخ می‌کشید
رفتم
پای پیاده ازکورسوی ذهن تو 
تا خیال ناگوار زندگیت نباشم
ماندم
کنار همان پله های سر به فلک زده درب خانه خدا
تا منتظر نجوایی از آن سوی زندگی باشم
و زندگی
چه بی رحم روز ب روز . سال ب سال 
زخمی از نبودنت را روی تنم به نشانه اسیری
در یک زندان دور دست هک می‌کند


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها