جمعه روز خوبی بود.منوچهر برداشتتم برد همینجوری نهار مهمونم کرد بعد بهم گفت نیستیی حاجی
گفتم درگیرم فقط.با کنایه گفت:.درسته خودت خودتو فراموش کردی ولی قرار نیس ماشمارو یادمون بره.منظورشو نفهمیدم
گیج میزدم یه جورایی
دیشب ساعت 12 حامد زنگ زد برا امروز قرار گذاشت.حال نداشتم برم.ولی دلم براش تنگ شده بود
بابام صبح یه مقدار پول به حسابم زده بود .مامانم دید حال ندارم فقط میخواستم یکم حال و روحیه ام عوض بشه بهم گفت برم بیرون
حامد با صادق اومد.رفتیم بستنی .بعدش هم شام مهمونم کردن .یهویی گفتن تولدت مبارک.
امروز تولدم بود .من تازه تیکه منوچهر رو گرفته بودم .اون پولی هم که بابا زده بود ب حسابم هم بابت تولدم بود.
بعضی وقتا خیلیا هستن که ب فکر ادمن .من اصلا تولدم یادم نبود.
دمشون گرم .
چقدر خودمو یادم رفته .چقد دیگه نیستم .
با حامد و صادق یاد دانشگاه افتادیم .چقد شیطون بودم من .یه خاطره ای تعریف کرد حامد من اصلا خشکم زد .یادش بخیر
ما یه آزمایشگاه شیمی داشتیم تو ازمایشگاه استاد یه جا تنگی رو انتحاب کرده بود البته خب جا نبود برا کلاس مجبور بود
تو سری اول کلاس من بودمو با صادق و حامد و داود فقط پسر مابودیم با چن تا دختر خانوم
این استاد  یه جوری تدریس میکرد انگار کلاس اشپزی بود .والا بخدا .کلرات سدیم را ارام ارام به بیکربنات اضافه میکنم در دمای ارام هم میزنیم
این تدریسش بوود منم مثلا قابلمه همزن برمیداشتم هم میزدم نمک فلفل هم به مقدار لازم همیشه میریختم .بچه ها مخصوصا داود  بدبخت اینقد میخندیدن استاد هی برمیگشت تذکر میداد .موقع برگشت منم انگار نه انگار .بچه ها حرصشون در میومد تا جایی پیش رفت دوتا از دخترا و داود از خنده دیگه نتونستن  تو کلاس بمونن .چه گندایی که نزدم من .یادش بخیر
صادق امروز بعد رفتن حامد یه جورایی حالمو پرسید .منظورشو از پرسیدن گرفتم ولی زدم علی چپ .چاره نبود
صبح برمیگردم .دوماه بعد تمام.
عشق خوبه .دوس داشتن خوبه .خنده هم خوبه
اینم یه جورایی شب اخر برای نوشتن .برای تمام ادمایی که دوسشون دارم مخصوصا دیوونه هایی مثل خودم فقط ارزوی زندگی پراز عشق لحظات پراز دوس داشتن .وثانیه هایی پراز خنده و شادی ارزو میکنم
دوستون دارم خوبای من از اون داود بگیر.تا یه دیوونه خاص
یاحق .خدانگهدار

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها