گاهی وقت ها خودکار نجیب مشکی زندگی ام را برمیدارم
و به ساحت مقدس دل گرفته ام کاغذ افکارم را خط خطی میکنم .
چه رقصی میکنند این کلمات .چه میچرخند برای خود.
گاهی با بازیشان مرا به یاد گذشته ای میبرند که خنده ام میگیرد شایدهم گریه.
دوست دارم امشب هم بنویسم
میشود خاطراتت را وقف دستان من کنی؟
یک کاغذ فقط یک کاغذ کافیست  برای به نمایش دراوردن هستی وجودم.
نمیدانم چگونه بنویسم چطور اب و تابش بدهم !!!
چطور .و چطور .برایت بنویسم
ذوق میکنم از نوشتن .از ان خودکار مشکی روی صحفه .چه خاطراتی که برنماید
بعضی وقت ها دوست ندارم از دوست داشتنت بنویسم .و بروم آزادنه برای خودم باشم.
دوست دارم گاهی اوقات به یاد گذشته بچگی کنم
مگر میشود؟
دوست دارم بعضی وقت ها دوستت نداشته باشم تا اندکی مجال زندگی داشته باشم.بخندم فریاد کنم
روی سن اجرای خنده داشته باشم به جای عشق
.
.
.
دیوانگی ساحت مقدسی بود که از همان اولین لحظات امدنت به من القا کردی
دوست دارم گاهی وقتا ها انقدر فریاد بزنم که تمام کاغذ های خاطرات ذهنم پاره شود و بالا بیاورم این دیوانگی را
.
دوست دارم گاهی وقت ها همه چیز از ذهنم برود .همه چیز .به انجایی که نباید .
.
.
.
پی نوشت:چن وقتی بود نبودم یه مدت که مریض بودم .بعدش باز رفتم پیرانشهر و بعد تهران
دیشب رفتم تئاتر دیدم اقای بهشتی از تهران اومده بود جشنواره فجر تو بخش استانی بود
اجرای قشنگی داشت واقعا قشنگ بود لذت بردم

آقای ش رو هم دیدم از نبودنام پرسید شاید تا قبل از عید  یه نمایش شروع کنم شمارشو بهم داد گفت ماه بعد زنگ بزنم .شاید بشه نمیدونم
حوصله شو ندارم ولی .
نمیدونم این حرفی که میخواهم اینجا بنویسم درسته یانه مربوط به شخصی گری خودم نمیشه اصلا نمیدونم برای چی اینو میخوام بنویسم
ولی حس میکنم باید بنویسم
تو زندگی ما آدما یه سری اتفاقا می افته که بعدش ما یه انتخاب درستی رو میکنیم
ولی بعدش دوباره به خاطر یه فعل و انفعالات دیگه زندگی خودمون نابود میکنم
ولی میدونیم این تصمیم درست بوده حالا هراتفاقی افتاده قرار نیست ما خودمونو نابود کنیم
من جز همون ادمایی هستم که فقط به پای اتیش دلم خیلی وقتا سوختم
از نرفتن به نیروی هوایی ارتش بگیر تا همین حسی که تو زندگی بعد این همه سال هنوزم هست
ولی تنها چیزی که یاد گرفتم اینه که ما ادما با تنها زندگی کردن تو خودمون بودن نمی تونیم خوب باشیم
نمی تونیم زندگیمون رو به خاطر یه سری اتفاقا به گ* بکشیم
ما هستیم هستیم که باشیم .باشیم که بخندیم .بخندیم که این دنیای لعنتی بفهمه که با تمام بدی های که داره ما هنوز میخندیم
خنده رو تو زندگی کم داریم .
گاهی وقتا خیلی خوب بود بریم بیرون بشینم یه پیتزا قارچ مرغ با دوغ بخوریم
شاید هم غذاهای خودمن دراوردی بخوریم .شاید هم تو ماهیتابه پیتزا درست کنیم اونم با نون لواش
گاهی وقتا خیلی خوب میشد به جای اینکه قلبمون درد بگیره فکمون از خنده زیادی درد بگیره .دستامون از فشرده شدن به هم درد بگیره
زندگی خیلی خوبه   خیلی     فقط ما ادما نمیدونم چرا دوست داریم بهش گند بزنیم
به خودمون .
کاش میشد به جای اینکه به دانش اموزامون ریاضی و فیزیک و نمیدونم از این کوفت زهرماری یاد بدیم درس زندگی و درست زندگی کردن رو یاد بدیم
ولی بدیش اینجاست خودمونو انداختیم تو منجلاب بد این دنیا .
.
گاهی وقتا خیلی خوب میشد اطرافمونو یه نگاه بندازیم .ببینیم .فکرکنیم.
گاهی وقتا چقدر خوب میشد به جای تنها بودن کمی هم با هم بودنو با هم صحبت کردن هم داشتیم
گاهی وقتا خوبه به جای زنده بودن کمی هم زندگی کنیم .
شاید به پاس این  همه از گاهی وقتا زندگیمون شادتر بشه




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها